در اینجا داستانی برای ضربالمثل انگلیسیگداها نمیتوانند انتخاب کنند آورده شده است.
در یکی از شهرهای قدیمی انگلستان، مردی فقیر به نام هری زندگی میکرد. او به دلیل مشکلات مالی و زندگی سخت، مجبور بود در خیابانها گدایی کند. هر روز صبح، هری به میدان مرکزی شهر میرفت و از مردم درخواست کمک میکرد.
یک روز، هری در حال گدایی بود که مردی ثروتمند به نام ریچارد از کنار او عبور کرد. ریچارد از زندگی سخت هری آگاه بود و تصمیم گرفت به او کمک کند. او به هری گفت: “هری، من میتوانم به تو کمک کنم. اما به شرطی که قبول کنی آنچه را که به تو میدهم و انتخابی نداشته باشی.”
هری که به کمک نیاز داشت، با خوشحالی پذیرفت و گفت: “بله، ریچارد. من هر چیزی را که به من بدهی، قبول میکنم. من نمیتوانم انتخاب کنم.”
ریچارد به هری یک کیسه کوچک پر از نان و میوه داد. هری با خوشحالی کیسه را گرفت و از ریچارد تشکر کرد. او میدانست که نمیتواند انتخاب کند و باید از کمکهای دیگران قدردانی کند.
این داستان نشان میدهد که وقتی در شرایط سخت و نیازمندی قرار داریم، نباید از کمکهایی که به ما میشود، انتظارات بالایی داشته باشیم و باید قدردان باشیم.