در شهر اصفهان، زوجی به نام الینا و سعید تصمیم گرفتند که پس از چند سال دوستی و عشق، زندگی مشترک خود را آغاز کنند. آنها با شور و شوق فراوان، مراسم عقدشان را برنامهریزی کردند و همه چیز برای آن روز آماده بود.
روز عقد فرا رسید و خانوادهها و دوستان الینا و سعید به خانه بزرگ خانواده الینا آمدند. الینا با لباسی سنتی و زیبا به همراه خانوادهاش وارد شد و سعید با کت و شلواری شیک و دستدردست پدرش وارد مراسم شد. وقتی نگاههایشان به هم افتاد، عشق و احترام در چشمانشان موج میزد.
مراسم عقد با خواندن خطبه عقد و دعای خیر از سوی بزرگان خانواده آغاز شد. الینا و سعید دستدردست هم نشستند و با قلبی تپنده به خطبه عقد گوش دادند. وقتی که خطبه عقد به پایان رسید، الینا و سعید با چشمانی پر از اشک و لبخندی گرم به یکدیگر گفتند: “بله، با هم زندگی مشترک خود را آغاز میکنیم.”
پس از مراسم عقد، الینا و سعید به همراه مهمانان خود به پذیرایی پرداختند. آنها با هم عکسهای یادگاری گرفتند و لحظات شادی را ثبت کردند. موسیقی سنتی زیبا در فضا پخش میشد و همه با هم میخندیدند و خوش میگذشتند.
بعد از پذیرایی، الینا و سعید به همراه دوستان و خانوادهشان به رقص و شادی پرداختند. آنها با هم به روی صحنه رفتند و اولین رقص خود را انجام دادند. همه مهمانان با چشمانی پر از شور و شوق به آنها نگاه میکردند و برایشان آرزوی خوشبختی میکردند.
اما در طول مراسم، یک اشتباه غیرمنتظره رخ داد. یکی از دوستان نزدیک الینا، به اشتباه دستبند طلای او را به عنوان هدیه در جیبش گذاشت و فراموش کرد که آن را به الینا بازگرداند. الینا بعد از مراسم متوجه شد که دستبندش گم شده و بسیار ناراحت شد.
سعید با آرامش به الینا گفت: “نگران نباش، عزیزم. با هم میتوانیم آن را پیدا کنیم.” آنها به سرعت با دوستان و خانواده تماس گرفتند تا از آنها درباره دستبند پرسوجو کنند. پس از چند تماس، دوست نزدیک الینا یادآوری کرد که دستبند را به اشتباه برداشته و فراموش کرده است که آن را بازگرداند.