
در اینجا داستانی برای ضربالمثل فرانسوی بهتر است دیر از هرگز آورده شده است.
در یکی از شهرهای کوچک فرانسه، مردی به نام الکساندر زندگی میکرد که همیشه به علت مشغلههای روزمره، کارهای مهم خود را به تعویق میانداخت. او همیشه فکر میکرد که هنوز وقت زیادی برای انجام کارها دارد و نباید عجله کند.
یک روز، الکساندر تصمیم گرفت که به دیدار یکی از دوستان قدیمیاش به نام ژول برود که سالهاست او را ندیده بود. اما هر بار که به این فکر میافتاد، کارهای دیگری پیش میآمد و او باز هم این تصمیم را به تعویق میانداخت.
سالها گذشت و الکساندر همچنان به دیدار دوست قدیمیاش نرفت. تا اینکه یک روز خبری از ژول به او رسید که او به شدت بیمار شده و در بستر بیماری افتاده است. الکساندر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت که بدون تأخیر به دیدار دوستش برود.
وقتی الکساندر به خانهی ژول رسید، ژول با لبخندی ضعیف به او خوشامد گفت و گفت: “الکساندر، از اینکه تو را دوباره میبینم بسیار خوشحالم. هرچند دیر آمدهای، اما بهتر است دیر از هرگز.”
الکساندر با چشمانی پر از اشک پاسخ داد: “ژول، من از اینکه اینقدر دیر به دیدار تو آمدم، متأسفم. اما خوشحالم که توانستم تو را دوباره ببینم.”
این تجربه به الکساندر یاد داد که نباید کارهای مهم را به تعویق انداخت و باید به موقع آنها را انجام داد. او فهمید که حتی اگر دیر هم باشد، بهتر است کارهای مهم را انجام داد تا اینکه هرگز فرصتی برای انجام آنها پیدا نکند.
این داستان نشان میدهد که بهتر است کارها را هرچند دیر، اما انجام دهیم تا اینکه هرگز فرصتی برای انجام آنها پیدا نکنیم.