صبور باشید

طوری بیاموز که انگار تا ابد زنده خواهی ماند، طوری زندگی کن که انگار فردا خواهی مرد.

 ایران - تهران 

صفحه خانگیخیانت پنهانبزرگسالخیانت پنهان

خیانت پنهان

در شهری کوچک در نزدیکی ونیز، دو دوست به نام‌های جولیا و ماریا زندگی می‌کردند. جولیا دختری باهوش و پرشور بود که به علوم و تکنولوژی علاقه داشت، در حالی که ماریا دختری خلاق و هنرمند بود که عشق به نقاشی و موسیقی داشت. دوستی آن‌ها از دوران کودکی شکل گرفته بود و همیشه در کنار هم بودند.

یک روز، جولیا با پسری به نام لوکا آشنا شد. لوکا جوانی مهربان و جذاب بود که در یک شرکت مهندسی کار می‌کرد. جولیا و لوکا رابطه‌ای عاشقانه برقرار کردند و جولیا خوشبختی خود را با ماریا تقسیم می‌کرد. ماریا نیز از خوشحالی جولیا خوشحال بود و همیشه او را تشویق می‌کرد.

اما با گذشت زمان، ماریا نیز به لوکا علاقه‌مند شد و احساساتش را نمی‌توانست پنهان کند. او نمی‌دانست که چگونه این موضوع را با جولیا در میان بگذارد، زیرا نمی‌خواست دوستی‌شان تحت تاثیر قرار بگیرد. از سوی دیگر، لوکا نیز به ماریا علاقه‌مند شده بود و نمی‌دانست که چگونه این موضوع را با جولیا در میان بگذارد.

یک شب، هنگامی که جولیا و ماریا در یک مهمانی بودند، لوکا به ماریا نزدیک شد و احساساتش را با او در میان گذاشت. ماریا که از این موضوع شوکه شده بود، تصمیم گرفت که به جولیا چیزی نگوید و از لوکا دوری کند. اما لوکا همچنان به ماریا نزدیک می‌شد و این موضوع باعث شد که ماریا احساس خیانت کند.

در نهایت، جولیا متوجه شد که لوکا و ماریا به یکدیگر علاقه‌مند هستند و احساس کرد که توسط هر دو نفر خیانت شده است. او با قلبی شکسته تصمیم گرفت که رابطه‌اش با لوکا را قطع کند و از ماریا دوری کند. این حادثه باعث شد که دوستی عمیق آن‌ها به پایان برسد و هر دو نفر با احساسات تلخ و پشیمانی روبرو شوند.

این داستان نشان می‌دهد که خیانت می‌تواند روابط عمیق و ارزشمند را نابود کند و باعث شود که افراد با احساسات تلخ و پشیمانی روبرو شوند.

لطفا به این جا امتیاز دهید!
0 / 5

امتیاز صفحه شما :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در حال بارگیری کپچا ...

© 2025 تمامی حقوق محفوظ است.

ایمیلت را اینجا بزن!