در شهر بوستون، چهار دوست صمیمی به نامهای جسیکا، مایکل، ایزابلا و الکس پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان تصمیم گرفتند که با هم در ارتباط بمانند و دوستیشان را حفظ کنند. آنها از دوران کودکی با هم بودند و لحظات زیادی را در کنار هم سپری کرده بودند.
پس از پایان دوران دبیرستان، هر کدام از آنها به دانشگاههای مختلفی رفتند و رشتههای متفاوتی را انتخاب کردند. جسیکا به دانشگاه هاروارد برای تحصیل در رشته پزشکی، مایکل به دانشگاه MIT برای تحصیل در رشته مهندسی هوافضا، ایزابلا به مدرسه هنرهای بوستون برای تحصیل در رشته هنرهای تجسمی و الکس به دانشگاه بوستون برای تحصیل در رشته حقوق رفت.
با وجود مشغلههای دانشگاهی و زندگی جدید، آنها تصمیم گرفتند که هر سال یک بار در تابستان به یک سفر مشترک بروند تا دوباره کنار هم باشند و خاطرات جدیدی را بسازند. اولین سفر آنها به نیویورک بود. آنها از موزهها، تئاترها و جاذبههای توریستی بازدید کردند و لحظات زیبایی را در کنار هم گذراندند.
در یکی از شبهای این سفر، جسیکا پیشنهاد داد که برای حفظ دوستیشان یک پروژه مشترک را آغاز کنند. پس از بحث و بررسی ایدههای مختلف، آنها تصمیم گرفتند که یک وبلاگ مشترک در مورد سفرها و تجربیاتشان ایجاد کنند. این وبلاگ به آنها کمک کرد که علاوه بر حفظ دوستی، تجربیات خود را با دیگران نیز به اشتراک بگذارند.
با گذشت سالها، دوستی جسیکا، مایکل، ایزابلا و الکس همچنان قوی و پایدار باقی ماند. آنها هر ساله به سفرهای جدیدی رفتند و تجربیاتشان را در وبلاگ خود منتشر کردند. این دوستی به آنها نشان داد که با وجود فاصلهها و تغییرات زندگی، ارتباط و حمایت متقابل میتواند دوستیها را زنده و پایدار نگه دارد.
این داستان نشان میدهد که دوستیهای واقعی میتوانند پس از فارغالتحصیلی و با وجود تفاوتهای مسیری، همچنان قوی و پایدار باقی بمانند. حمایت و همراهی دوستان در تمام مراحل زندگی میتواند به تقویت روابط و ایجاد خاطراتی زیبا و ماندگار کمک کند.