در شهر اصفهان، دختری به نام سارا زندگی میکرد که همیشه آرزو داشت یک نویسنده موفق شود. او از کودکی به نوشتن داستانهای کوتاه علاقهمند بود و همیشه در دفترچههایش داستانهای مختلفی مینوشت. اما با گذشت زمان و بزرگتر شدن، ترس از شکست و عدم موفقیت در او رشد کرد.
سارا تصمیم گرفت که اولین رمان خود را بنویسد و آن را به یک ناشر ارسال کند. او ماهها وقت صرف نوشتن و ویرایش رمانش کرد و در نهایت تصمیم گرفت که آن را به یک ناشر معتبر ارسال کند. اما ترس از شکست و عدم پذیرش رمانش او را مضطرب و نگران کرده بود.
پس از ارسال رمان، سارا روزها و شبها منتظر پاسخ ناشر بود. او نمیتوانست به درستی بخوابد و همیشه به این فکر میکرد که اگر رمانش پذیرفته نشود، چه خواهد کرد. این ترس از شکست او را از انجام کارهای دیگر باز میداشت و او را به شدت مضطرب کرده بود.
یک روز، سارا تصمیم گرفت که با یکی از دوستان نزدیکش که نویسنده موفقی بود، صحبت کند. دوستش به او گفت که ترس از شکست بخشی از مسیر موفقیت است و همه نویسندگان با این ترس مواجه میشوند. او به سارا گفت که باید به خود اعتماد کند و از تجربیات خود درس بگیرد.
پس از این گفتگو، سارا تصمیم گرفت که به جای تمرکز بر ترس از شکست، به تلاش و پشتکار خود اعتماد کند. او به نوشتن ادامه داد و رمانهای دیگری نیز نوشت. با گذشت زمان، سارا توانست اولین رمانش را به یک ناشر دیگر ارسال کند و این بار رمانش پذیرفته شد.
این تجربه به سارا یاد داد که ترس از شکست نباید او را از تلاش و پشتکار باز دارد. او متوجه شد که با اعتماد به نفس و تلاش میتوان بر هر ترسی غلبه کرد و به موفقیت دست یافت.
این داستان نشان میدهد که ترس از شکست بخشی از مسیر موفقیت است و با اعتماد به نفس و تلاش میتوان بر آن غلبه کرد.