در شهری کوچک به نام زنجان، دختری به نام ناهید زندگی میکرد که پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان، برای ادامه تحصیل در دانشگاه به تهران رفت. این اولین باری بود که ناهید دور از خانوادهاش زندگی میکرد و او بسیار هیجانزده و کمی نگران بود.
ناهید در تهران با محیط جدید، دوستان جدید و تجربههای تازهای روبرو شد. او در خوابگاه دانشجویی ساکن شد و با دخترانی از سراسر ایران آشنا شد. در ابتدا، ناهید با چالشهای زیادی مواجه بود. او باید یاد میگرفت که چگونه به تنهایی زندگی کند، غذای خود را تهیه کند و زمان خود را مدیریت کند.
یک روز، ناهید تصمیم گرفت که به بازار محلی برود و مواد غذایی مورد نیازش را خریداری کند. اما به دلیل ناآشنایی با محیط، مسیر را گم کرد و نتوانست به خوابگاه برگردد. او بسیار نگران و مضطرب بود و نمیدانست چه باید بکند.
ناهید تصمیم گرفت که از رهگذران کمک بگیرد. او با افرادی صحبت کرد و از آنها راهنمایی خواست. بالاخره، با کمک یکی از فروشندگان محلی، ناهید توانست مسیر درست را پیدا کند و به خوابگاه بازگردد. این تجربه به او یاد داد که باید به دیگران اعتماد کند و از کمک دیگران بهرهمند شود.
با گذشت زمان، ناهید به محیط جدید عادت کرد و توانست خود را با شرایط وفق دهد. او دوستان جدیدی پیدا کرد و با آنها فعالیتهای مختلفی انجام داد. ناهید در دانشگاه نیز بسیار موفق بود و توانست نمرات خوبی کسب کند.
زندگی دور از خانهٔ پدری به ناهید یاد داد که چگونه مستقل باشد و با چالشهای جدید روبرو شود. او متوجه شد که با پشتکار و تلاش میتوان بر هر مشکلی غلبه کرد و به اهداف خود دست یافت.
این داستان نشان میدهد که تجربه زندگی دور از خانهٔ پدری میتواند فرصتهای زیادی برای یادگیری و رشد فراهم کند و به افراد کمک کند تا مستقلتر و قویتر شوند.