
در شهر تهران، دختری به نام ندا زندگی میکرد که همیشه آرزو داشت یک نقاش معروف شود. او از کودکی به نقاشی علاقهمند بود و همیشه در خانه و مدرسه نقاشیهای زیبایی میکشید. اما با بزرگتر شدن، ترس از شکست و عدم پذیرش توسط دیگران در او رشد کرد.
ندا تصمیم گرفت که در یک نمایشگاه هنری محلی شرکت کند و آثار خود را به نمایش بگذارد. او ماهها وقت صرف آمادهسازی نقاشیهای خود کرد و تمام تلاشش را به کار گرفت تا بهترین آثارش را ارائه دهد. اما ترس از شکست و نقدهای منفی او را مضطرب و نگران کرده بود.
روز نمایشگاه فرا رسید و ندا با قلبی تپنده در سالن نمایشگاه حاضر شد. با وجود ترس و اضطراب، او تلاش کرد که بهترین خود را نشان دهد و با تمام احساس و شور و شوقش نقاشیهایش را به نمایش بگذارد. اما در اواسط نمایشگاه، یکی از بازدیدکنندگان نقدهای منفی زیادی درباره آثار ندا کرد و این موضوع باعث شد که او تمرکز خود را از دست بدهد و از ادامه نمایش ناامید شود.
پس از نمایشگاه، ندا به شدت ناراحت و مضطرب بود و فکر میکرد که همه چیز را خراب کرده است. او به خانه برگشت و تصمیم گرفت که دیگر هرگز در نمایشگاههای هنری شرکت نکند و از رویای نقاش معروف شدن دست بکشد.
چند روز بعد، یکی از دوستان نزدیکش که در نمایشگاه حضور داشت، به او زنگ زد و گفت که بسیاری از بازدیدکنندگان از آثار ندا تحسین کردهاند و معتقدند که او استعداد زیادی دارد. این دوست به ندا گفت که ترس از شکست نباید او را از تلاش برای رسیدن به رویایش باز دارد و همیشه میتوان از نقدها و اشتباهات درس گرفت.
ندا تصمیم گرفت که به توصیه دوستش گوش دهد و به نقاشی و تلاش خود ادامه دهد. او متوجه شد که اشتباهات بخشی از مسیر موفقیت هستند و نباید از آنها ترسید. با گذشت زمان، ندا توانست آثار بهتری خلق کند و به تدریج به یک نقاش معروف تبدیل شد.
این داستان نشان میدهد که ترس از شکست نباید ما را از تلاش برای رسیدن به آرزوهایمان باز دارد و اشتباهات میتوانند به ما درسهای ارزشمندی بدهند. ندا با غلبه بر ترس از شکست و ادامه تلاشهای خود توانست به رویای نقاش معروف شدن دست یابد.
لطفا به این جا امتیاز دهید!
امتیاز صفحه شما :