در اینجا داستانی برای ضربالمثل آمریکایی نمیتوان از روی جلد کتاب قضاوت کرد آورده شده است.
در یک شهر کوچک در آمریکا، کتابخانهی بزرگی وجود داشت که مردم شهر به آنجا میرفتند تا کتابهای مورد علاقهی خود را بخوانند. در این کتابخانه، کتابی به نام “راز جنگل” وجود داشت که جلد بسیار قدیمی و نامرتبی داشت. به همین دلیل، هیچکس علاقهای به خواندن آن نداشت و همه تصور میکردند که این کتاب قدیمی و بیارزش است.
یک روز، دختر جوانی به نام سارا به کتابخانه رفت. او عاشق خواندن کتابهای ماجراجویانه بود و همیشه به دنبال داستانهای جدید و جذاب میگشت. سارا به قسمت کتابهای قدیمی کتابخانه رفت و کتاب “راز جنگل” را دید. ابتدا فکر کرد که این کتاب هم مانند بقیهی کتابهای قدیمی بیارزش است، اما تصمیم گرفت که به آن فرصتی بدهد و آن را بخواند.
وقتی سارا کتاب “راز جنگل” را باز کرد و شروع به خواندن کرد، متوجه شد که داستانی بسیار جذاب و ماجراجویانه در داخل آن پنهان شده است. او نمیتوانست کتاب را زمین بگذارد و تا آخرین صفحه آن را با هیجان خواند. سارا متوجه شد که جلد قدیمی کتاب نشاندهندهی محتوای ارزشمند و جذاب آن نیست.
پس از این تجربه، سارا به دوستانش گفت که نباید از روی جلد کتابها قضاوت کرد. او به آنها یادآوری کرد که ممکن است کتابی با جلد ساده و قدیمی، داستانی بسیار جذاب و ارزشمند در داخل خود داشته باشد. این داستان نشان میدهد که نمیتوان از روی ظاهر، محتوا و ارزش واقعی چیزی را قضاوت کرد.