در اینجا داستانی برای ضربالمثل فرانسوی وقتی درباره گرگ صحبت میکنیم، دمش را میبینیم آورده شده است.
در یکی از دهکدههای کوهستانی فرانسه، جمعی از دوستان به نامهای ژان، ماری و پیر هر هفته در خانهی یکی از آنها جمع میشدند و دربارهی اتفاقات هفته با هم صحبت میکردند. یک شب، آنها تصمیم گرفتند که دربارهی مردی به نام آنتوان صحبت کنند که به تازگی به دهکده آمده بود و همسایگان نمیدانستند که او چهکسی است و چه کار میکند.
ژان با نگرانی گفت: “آنتوان مردی مرموز به نظر میآید. او همیشه لباسهای سیاه به تن دارد و هیچگاه با کسی صحبت نمیکند. میگویند که او یک شکارچی است و در جنگل زندگی میکند.”
ماری با کنجکاوی پاسخ داد: “شاید او یک گرگگیر باشد. بعضیها میگویند که او در جنگل با گرگها زندگی میکند.”
در همان لحظه که دوستان دربارهی آنتوان صحبت میکردند، در خانهی ژان باز شد و آنتوان وارد شد. همهی دوستان با تعجب به او نگاه کردند. آنتوان با لبخندی گفت: “سلام دوستان، شنیدم که دربارهی من صحبت میکنید.”
پیر با خجالت پاسخ داد: “بله، ما کنجکاو بودیم که بیشتر دربارهی شما بدانیم.”
آنتوان با مهربانی گفت: “من یک شکارچی هستم و به شکار گرگها علاقهمندم. اما نگران نباشید، من دوست ندارم که شما را اذیت کنم. اگر سوالی دارید، خوشحال میشوم که پاسخ دهم.”
این تجربه به دوستان نشان داد که وقتی دربارهی کسی صحبت میکنیم، ممکن است او بهزودی ظاهر شود و حقیقت ماجرا را روشن کند.