در یک شهر کوچک، مردی به نام ناصر زندگی میکرد که همیشه به دقت و دلسوزی به کارهایش میپرداخت. ناصر بسیار کوشا و پرتلاش بود و با زحمت و کار سخت پول بهدست میآورد. او باور داشت که پولی که با تلاش و کوشش بهدست آمده باشد، ارزشمند است و نباید آن را بیاهمیت دانست.
یک روز، ناصر تصمیم گرفت که به پسرش، رضا، درس مهمی درباره ارزش پول بدهد. او به رضا گفت: “پسرم، هرگز فکر نکن که پول بهراحتی بهدست میآید. پول علف خرس نیست که به راحتی به دست آید. باید برای بهدست آوردن پول، تلاش و کوشش کنی.”
رضا که هنوز جوان و بیتجربه بود، این سخنان را بهخوبی درک نمیکرد و فکر میکرد که پول به راحتی به دست میآید. او به پدرش گفت: “پدر، چرا اینقدر نگران پول هستید؟ من مطمئنم که میتوانم بهراحتی پول بهدست بیاورم.”
ناصر با لبخندی به رضا گفت: “بسیار خوب، اگر فکر میکنی که پول بهراحتی بهدست میآید، میتوانی به من ثابت کنی. برای یک هفته به بازار برو و تلاش کن که پولی بهدست بیاوری.”
رضا با اشتیاق به بازار رفت و سعی کرد که با کارهای مختلفی پول بهدست بیاورد. اما پس از یک هفته، متوجه شد که بهدست آوردن پول بهراحتی که فکر میکرد، نیست و نیاز به تلاش و کوشش دارد. او به خانه بازگشت و به پدرش گفت: “پدر، حالا فهمیدم که پول علف خرس نیست. بهدست آوردن پول نیاز به تلاش و کوشش دارد و باید ارزش آن را بدانیم.”
ناصر با خوشحالی به رضا گفت: “دیدی پسرم، حالا میدانی که چرا باید برای بهدست آوردن پول تلاش کنی و ارزش آن را بدانی. همیشه به یاد داشته باش که پول علف خرس نیست.”
این داستان به ما یادآوری میکند که پول بهراحتی بهدست نمیآید و نیاز به تلاش و کوشش دارد. همانطور که ضربالمثل “پول علف خرس نیست” میگوید، باید برای بهدست آوردن پول ارزش و تلاش قائل باشیم.